سلام

ساخت وبلاگ

حضرت یحیی (ع(
حضرت یحیی بن زکریا یکی از پیامبران بنی اسرائیل است که نام مبارک ایشان پنج بار در قرآن آمده است. چنانکه قبلاذکر شده،حضرت زکریا(ع) با بانویی به نام ایشاع (یا حنانه) خاله حضرت مریم (ع) ازدواج کرد. سالها گذشت وهر دو به سن پیری رسیدند ولی دارای فرزند نشدند.سرانجام زکریا (ع) در کنار محراب مریم (ع) غذاها میوه های بهشتی دید، دریافت که باید امیدوار خدا بود، با اینکه صد و بیست سال از عمرش گذشته بود وهمسرش 98 سال داشت از درگاه خداوند تقاضای داشتن فرزند  کرد. سرانجام فرشتگان به او بشارت دادند که خداوند پسری به نام یحیی (ع) به تو عطا خواهد کرد ، و چنین نامی تا کنون کسی نداشته است. حضرت یحیی (ع) در کودکی به مقام نبوت رسید ، و خداوند در همین سن آنچنان او را از عقل و درایت و هوش برخوردار نمود که شایستگی مقام نبوت را پیدا کرد .مقام یحیی (ع) در پیشگاه خداوند چنان در سطح بالایی است که خداوند می فرماید: (و سلام علیه یوم ولد ویوم یموت ویوم یبعث حیا)؛ و سلام بر او آن روز که تولد یافت، و آن روز که می میرد،  وآن روز که زنده و برانگیخته می شود.
از امتیازات حضرت یحیی (ع) اینکه:خداوند اورا به عنوان تصدیق کننده ی نبوت حضرت مسیح (ع) وبه عنوان رهبر،و بسیار عفیف وپرهیزکار وپیامبری از صالحان معرفی می کند. گرچه از ظاهر آیه 12سوره ی مریم استفاده می شود که او دارای کتاب مستقل بوده، ولی منظور از کتاب در این آیه، همان تورات است. او مروج آیین موسی (ع) بود، وقتی که عیسی(ع) به مقام نبوت رسید،به او ایمان آورد، ومروج آیین مسیح (ع) گردید.حضرت یحیی(ع)سه سال یا شش ماه بزرگ تر بود.
شباهت عیسی (ع)ویحیی (ع) و همدلی آنها با یکدیگر
حضرت یحیی (ع) وحضرت مسیح (ع) نسبت به هم شباهت های زیادی در امور زیر داشتند:
زهد و پارسایی فوق العاده.
ترک ازدواج،که آنها بر اثر شرایط خاص زندگی برای تبلیغ احکام الهی مجبور به سفرهایی بودند وناچار مجرد زندگی می کردند.
تولد اعجاز آمیز، که یحیی در سنین پیری پدر ومادر،از آنها به دنیا آمد. وعیسی بدون پدر متولد شد.
یحیی وعیسی، با یکدیگر خویشاوندی نزدیک داشتند(یحیی پسر خاله ی حضرت مریم(ع) مادر عیسی (ع) بود.) شباهت دیگر اینکه هردو در کودکی به مقام نبوت رسیدند.
یحیی و عیسی(ع) با همدیگر الفت و انس خاصی داشتند،وهمچون دو برادرعرفانی،ارتباط تنگاتنگی در میانشان بود. تا آنجا که در روایت آمده: مدتی پس از فوت حضرت یحیی(ع) حضرت عیسی (ع) که از فراق او دلتنگ شده بود، کنار قبر یحیی (ع) آمد واز درگاه خدا خواست تا یحیی (ع) را زنده کند.دعایش به اجابت رسید، یحیی یحیی(ع) زنده شد واز میان قبر بیرون آمد و به عیسی (ع) گفت؛(از من چه می خواهی؟) عیسی (ع) گفت:(می خواهم بامن انس و الفت بگیری همانگونه که در دنیا با هم مانوس بودیم.)
یحیی (ع)گفت:(ای عیسی! هنوز از مرارت وسختی مرگ، آرامش نیافته ام،می خواهی مرا به دنیا باز گردانی !تا بار دیگر به سختی مرگ مبتلا شوم.)این را گفت و سپس به قبر خود بازگشت.
در روایات معراج آمده،پیامبر اسلام فرمود:در شب معراج هنگام سیر در آسمانها، وقتی که به آسمان دوم رسیدم،ناگاه دو مرد شبیه هم را دیدم، به جبرئیل گفتم:اینها کیستند؟  گفت:(دو پسر خاله ی همدیگر،یحیی و عیسی(ع)هستند.) بر آنها سلام کردم،وآنها بر من سلام کردند، برای آنها از درگاه خدا طلب آمرزش کردم،آنها نیز برای من طلب آمرزش نمودند،وبه من گفتند:(آفرین به برادر شایسته و پیغمبر شایسته.) از شباهت های یحیی (ع) با عیسی (ع) اینکه یحیی (ع)را طاغوت زمانش کشت وسرش را از بدنش جدا کرد.در مورد حضرت مسیح(ع) نیز طاغوتیان زمان می خواستند او را به دار آویزان کنند،که شباهتی رخ داد وشخص دیگری را بجای عیسی (ع) کشتندوعیسی (ع) بسوی آسمان ها صعود نمود.
پیامبری حضرت یحیی (ع) در خردسالی
در آیه 12 سوره مریم می خوانیم ؛خداوند می فرماید:ای یحیی!کتاب(خدا) را با قوت بگیر وما فرمان نبوت را در کودکی به او دادیم.)
حضرت زکریا (ع)وقتی که به شهادت رسید،حضرت یحیی (ع) خردسال بود،مقام نبوت به او رسید.و این امتیازات حضرت یحیی (ع)استکه نخستین پیامبری بود که در کودکی به پیامبری رسید.درست است که دوران شکوفایی عقل انسان معمولا حد ومرز خاصی ندارد ولی میدانیم که همیشهدر میان انسانها افراد استثنائی وجود دارند. چه مانعی دارد که خداونددرشرایط خاصی، بعضی از پیامبران یا امامان (ع) را در همان خردسالی، شایسته ی مقامات عالی کند.
قیام یحیی به امور در خردسالی
مدتی بود که بنی اسرائیل بدون پیامبر ورهبر مانده بودند وهمین امر موجب آشوب و بروز بلاهای بسیار در میانشان شده بود،تا آن هنگام که حضرت یحیی (ع) به هفت سالگی رسید.  آن حضرت در این سن و سال برای هدایت مردم قیام کرد ودر محل اجتماع مردم سخنرانی نمود. پس از حمد وثنای الهی، ایام خدا را به یاد مردم آورد،و هشدار داد که گرفتاری ها وبلا ها بر اثر گناهانی است که در میان بنی اسرائیل رایج شده، و عاقبت نیک از آن پرهیزکاران است، وآنها را به آمدن حضرت مسیح بشارت داد.
روزی کودکان نزد یحیی (ع) آمدند وگفتند:(بیا برویم و با هم بازی کنیم.)یحیی (ع) در پاسخ فرمود:( ما برای بازی کردن آفریده نشده ایم.)آری یحیی (ع) در همان خردسالی ره صد ساله می پیمود، هرگز به کارهای بیهوده دست نمی زد، واهداف منطقی وسودمند را بر سرگرمیهای بی حاصل،ترجیح می داد.
خوف و پارسایی یحیی (ع) در خردسالی
یحیی (ع) در همان خردسالی از پارسایان برجسته بود.  هرگز دلبستگی به دنیا نداشت و همواره به خدا و آخرت می اندیشید. او در عصر پدرش زکریا(ع) به مسجد بیت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را دید که پیراهن موئین وکلاه پشمینه و زبر پوشیده اند و با وضع دلخراشی خود را به دیوار مسجد بسته اند ومشغول عبادت هستند،یحیی (ع) با دیدن آن منظره نزد مادرش آمد وگفت:( برای من پیراهن موئین و کلاه پشمینه بباف تا بپوشم وبه مسجد بیت المقدس بروم و با راهبان وعلمای عابد بنی اسرائیل به عبادت خدا اشتغال بورزم.)مادرش گفت:(صبر کن تا پیامبر خدا پدرت بیاید و با او در این مورد مشورت کنیم.) صبر کردند تا حضرت زکریا(ع) آمد، مادر یحیی (ع) جریان را به حضرت زکریا (ع) خبر داد، زکریا (ع) به یحیی(ع) گفت:( چه موجب شده که به این فکرها افتاده ای ،با اینکه هنوز کودک هستی؟) یحیی (ع) گفت:( پدر جان! آیا ندیده ای افرادی را که کوچکتر از من بودند، حادثهی مرگ را چشیدند؟) زکریا گفت: آری چنین افرادی را دیده ام. آنگاه به مادر یحیی (ع) دستور داد تا چنان لباس وکلاه را برای یحیی آماده سازد. مادر به این دستور عمل کرد، یحیی (ع) لباس و کلاه زبر و موئین پوشید و به مسجد بیت المقدس رفت و در کنار عابدان و راهبان ، مشغول عبادت شد وآنقدر در عبادت ریاضت کشید که پیراهن موئین گوشت بدنش را آب کرد. روزی به بدن لاغر و نحیف خود نگاه کرد و گریست.خداوند به یحیی (ع) وحی کرد:( آیا به خاطر آنکه اندامت را نحیف و لاغر می بینی گریه می کنی، به عزت و جلالم اگر یکبار بر آتش دوزخ نظر افکنده بودی،به جای پیراهن بافته شده سفت و زبر ، پیراهن آهنین می پوشیدی.) یحیی (ع) بسیار گریه کرد، به گونه ای که آثار سخت گریه در چهره اش آشکار شد، این خبر به مادرش رسید،او نزد پسرش یحیی(ع) آمد، از سوی دیگر زکریا نیز آمد و عتما و راهبان اجتماع کردند،زکریا (ع) وقتی وضع دلخراش را از یحیی(ع) دید فرمود:(پسر جان! این چه حالی است که در تو می نگرم، من از در گاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به این وسیله تو چشمم را روشن سازی.) یحیی(ع) گفت: پدر جان تو مرا به این کار و حال امر نمودی. زکریا (ع) گفت: کی تو را چنین دستور دادم؟ یحیی(ع) گفت:( آیا نگفتی بین بهشت و دوزخ عقبه(گردنه ای) است که جز گریه کنندگان از خوف خدا ، کسی از آن عبور نمی کند؟) زکریا (ع) فرمود:( حال که چنین است به کوشش خود ادامه بده، وحال و شان تو غیر از حال و شان من است.) یحیی (ع) برخاست و پیراهن موئین خود را از تن بیرون آورد،و به جای آن دو قطعه نمد ( لباس سفت ) به او داد، و اورا به حال خودش رها ساخت. یحیی(ع) آنقدر از خوف خدا گریه کرد که اشکهایش جاری شد، و آن دو قطعه نمد از اشکهای او خیس شدند،  وقطره های اشکش از سر انگشتانش فرو می چکید. زکریا (ع) وقتی که حال و وضع پسرش یحیی(ع) را مشاهده کرد، سرش را به جانب آسنان بلند کرد و گفت:(خدایا! این پسر من است، و این اشکهای چشمانش می باشد ای خدایی که مهربانترین مهربانان هستی.)
خوف شدید یحیی (ع) از خدا
هرگاه حضرت زکریا (ع) می خواست بنی اسرائیل را موعظه کند ، به طرف راست و چپ نگاه می کرد،اگر یحیی (ع) را در میان جمعیت می دید از بهشت و دوزخ سخنی نمی گفت.
 
روزی بر مسند نشست تا بنی اسرائیل را موعظه کند ،یحیی(ع) را که عبایش را بر سر نهاده بود، وارد مسجد شد و در گوشه ای در میان جمعیت نشست. زکریا (ع) به جمعیت نگریست،و یحیی (ع) را ندید ، آنگاه در ضمن موعظه فرمود:( ای بنی اسرائیل! دوستم جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد که در جهنم کوهی به نام (سکران) وجود دارد، در پائین این کوه دره ای است که نامش (غضبان) است، زیرا غضب خدا در آن وجود دارد، ودر میان آن دره چاهی هست که طول آن به اندازه ی مسیر صد سال راه است، در میان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد و در میان هر یک از آن تابوت ها چند صندوق آتشین و لباس آتشین و زنجیره های آتشن هست.) یحیی (ع) تا این سخن را شنید برخاست و با شیون، فریاد کشید و گفت:   (وای بر من از غافل شدنم از کوه سکران!) سپس حیران و سرگردان، سراسیمه از مجلس خارج شد. زکریا(ع) بی درنگ از مجلس بیرون آمد و نزد مادر یحیی (ع) رفت و ماجرا را به او خبر داد ، و به او گفت: (هم اکنون برخیز و به جستجوی یحیی (ع) بپرداز ، من ترس آن دارم که دیگر او را نبینم مگر اینکه دستخوش مرگ شده باشد.)
مادر یحیی (ع) برخاست و از شهر خارج شد و به جستجوی یحیی (ع) پرداخت ، در بیابان چند نفر جوان را دید ، از آنها جویای یحیی (ع) شد ، آنها اظهار بی اطلاعی کردند ، مادر یحیی (ع) همراه آن جوانان به جستجو پرداختند تا چوپانی را در بیابان دیدند ، مادر یحیی (ع) از او پرسید: (آیا جوانی با قیافه چنین و چنان ندیدی؟)
چوپان گفت: (گویا در جستجوی یحیی پسر زکریا (ع) هستی؟)
مادر یحیی (ع) گفت: (آری ، او پسر من است ، نامی از دوزخ در نزد او بردند ، او بر اثر شدت خوف ، سراسیمه سر به بیابان گذاشته و رفته است.)
چوپان گفت: من همین ساعت او را در کنار گردنه فلان کوه دیدم که پاهایش را در میان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنین مناجات می کرد:
(
و عزتک مولای لاذقت بارد الشراب حتی انظر منزلتی منک ؛ ای خدا و ای مولای من ، به عزتت سوگند آب خنک ننوشم تا بنگرم که در پیشگاه تو چه مقامی دارم؟)
مادر یحیی (ع) به سوی آن کوه حرکت کرد ، یحیی (ع) را در آنجا یافت ، نزدیکش رفت و سرش را در آغوش گرفت و او را سوگند داد که برخیزد و با هم به خانه بازگردیم.
یحیی (ع) برخاست و همراه مادر به خانه بازگشت ، مادرش از او پذیرایی گرمی کرد ، ولی او در آن حال احساس لغزش نمود و برخاست و همان لباسهای زِبر موئین را از مادرش طلبید و پوشید و به سوی مسجد بیت المقدس حرکت کرد تا در آنجا به عبادت خدا بپردازد. مادرش از رفتن او جلوگیری می‏کرد ، زکریا (ع) به مادر یحیی (ع) فرمود:
(
دعیه فان ولدی قد کشف له عن قناع قبله و لن ینتفع بالعیش ؛ رهایش کن ، این پسرم به گونه ای است که پرده حجاب از روی قلبش برداشته شده که زندگی دنیا هرگز روح و روانش را اشباع نمی کند و به او سود نمی بخشد.)
یحیی (ع) خود را به مسجد بیت المقدس رسانید و در کنار علما و عابدان بنی اسرائیل به عبادت خدا پرداخت و همچنان تا آخر عمر به آن ادامه داد.)
وارستگی حضرت یحیی (ع) و گفتگوی او با ابلیس
زهد و پارسایی حضرت یحیی (ع) در سطح بسیار بالایی بود ، هرگز در زندگی او دلبستگی به دنیا نبود ، او ساده می زیست ، عذایش بیشتر سبزیجات و نان جو بود و به اندازه تامین یک شبانه روز خود غذا نمی اندوخت. روزی دارای یک قرص نان جو گردید ، ابلیس نزد او آمد و گفت: (تو می پنداری زاهد هستی با اینکه برای خود یک قرص نان اندوخته ای؟) یحیی (ع) جواب داد: ای ملعون! این قرص نان به اندازه قوت (و مورد نیاز یک شبانه روز) من است.
ابلیس گفت: کمتر از قوت ، برای کسی که می میرد کافی است.
خداوند به یحیی (ع) وحی کرد ، این سخن ابلیس را (که سخن حکمت آمیز است) فراگیر.
روز دیگری ابلیس نزد یحیی (ع) آمد ، یحیی (ع) او را شناخت و به او گفت: (هرچه دام و نیرنگ و وسائل فریب دادن را داری برای من به کار گیر.) (تا ببینم می توانی مرا گول بزنی.)
ابلیس جواب مثبت داد و فردای آن روز را برای این کار تعیین کرد ، یحیی (ع) در میان کوخی که داشت ماند و درِ آن را بست ، چندان نگذشت ناگاه ابلیس از سوراخی که در دیوار آن کوخ بود وارد شد ، یحیی (ع) او را در هیئت و قیافه ای بسیار عجیب دید که دارای زرق و برق و انواع وسایلی بود که برای به دام انداختن انسانها بکار می گرفت ، همه را با خود آورده بود ، تا یحیی (ع) را به خود جذب کند.
یحیی (ع) از او سوالاتی کرد و از جمله پرسید: (چه چیزی از همه بیشتر چشم تو را روشن می سازد؟)
ابلیس گفت: (زنها ، آنها تله ها و دامهای من هستند (توسط زرق و برق آنها ، دلها را می ربایم و انسانها را گمراه می کنم.) هرگاه نفرین ها ولعنت های صالحان در مورد من مرا غمگین می کند ، نگرانی خودم را به وسیله ی آنها آرامش می دهم.)
یحیی (ع) پرسید: (آیا هیچگاه بر من چیره شده ای؟)
ابلیس گفت: نه ، ولی تو دارای یک خصلت هستی که مرا خشنود کرده (و امیدوار نموده که بتوانم به وسیله ی این خصلت بر تو راه یابم.)
یحیی گفت: آن خصلت چیست؟
ابلیس گفت: تو سیر خورنده هستی ، امید آن را دارم که از همین راه وارد شوم و تو را از بعضی شب زنده داری و نمازهای شب باز دارم.
یحیی (ع)به این موضوع توجه و دقت مخصوص کرد و به ابلیس گفت:
(
انی اعطی الله عهدا الا اشبع من الطعام حتی القاهُ ؛ من با خدا عهد کردم که هیچگاه تا آخر عمر ، از غذای سیر نخورم.)
ابلیس گفت: (من هم با خدا عهد کردم تا آخر عمر هیچ مسلمانی را نصیحت نکنم.) سپس ابلیس از نزد یحیی (ع) رفت و دیگر هرگز نزد یحیی (ع) نیامد. به این ترتیب یحیی (ع) مراقب بود که هر گونه اعمال زمینه ساز نفوذ شیطان را از خود دور سازد.
موعظه کافی از یک مرد اعدامی
امام صادق (ع) فرمود: مردی به محضر حضرت عیسی (ع) آمد و عرض کرد :( ای روح خدا زنا کرده ام، مرا (اجرای حد ) پاک ساز.
حضرت عیسی (ع) پس از تحقیق و بررسی، به اقرار صحیح او اطمینان کرد، و سپس اعلام عمومی نمود، جمعیت بسیاری اجتماع کردند آن شخص را در میان گودالی نهادند تا سنگبارانش کنند.
او گفت: در میان جمعیت، هر کس بر گردنش حد است، از اینجا برود، همه ی جمعیت رفتند، فقط حضرت عیسی (ع) و حضرت یحیی (ع) ماندند.
یحیی (ع) ( که آن شخص توبه کننده را شخص خدا ترس و با معرفتی می دانست که خودش برای پاکسازی خود حاضر به اعدام شده، از طرفی در این لحظه همه ی غرور هایش محو شده و موعظه ی او اثر بخش خواهد بود) نزد او رفت و گفت:(ای گنهکار! مرا موعظه کن.)
گنهکار گفت:(لا تخلین بین نفسک و بین هواها فترداک؛ بین خود و هوای نفست را آزاد نگذار که تو را از جاده ی حق بسوی پستی منحرف سازد. )
یحیی (ع) فرمود: باز مرا موعظه کن.
گنهکار گفت:(لا تعیرن خاطئا بخطیئته؛ خطا کار را به خاطر خطایش سرزنش نکن.) یعنی: اگر خطا کار، قابل جذب است، او را سرکوب و نا امید نکن بلکه او را بسوی راه هدایت جذب کن.
یحیی (ع) فرمود باز موعظه کن.
گنهکار عرض کرد:( لا تغضب؛ خشم نکن و در حال خشم خود را کنترل کن.)
حضرت یحیی (ع) این سه پند را برای نجات انسان کافی دانست، از این رو گفت:(حسبی؛ همین موعظه ها ما کافی است.)
مقام ارجمند یحیی (ع) در پیشگاه خدا
یحیی (ع) بر اثر پاک زیستی و رابطه تنگاتنگ با خدا، مقامش به جایی رسید که خداوند او را (در سوره ی مریم آیه 12 تا 15) به داشتن شش خصلت بر جسته ستوده سپس بر او سلام می کند، از جمله (در آیه 13 مریم) می فرماید:( و حنانا من لدنا و زکات و کان تقیا؛ ما یحیی (ع) را مشمول رحمت و محبت خود ساختیم، و پاکی روح و عمل به او دادیم، او انسان پرهیزکاری بود.)
ابو حمزه می گوید:( از امام باقر پرسیدم: منظور از این آیه چیست؟ فرمود:منظور رحمت و لطف سرشار خدا به یحیی (ع) است.)
عرض کردم تا چه اندازه؟ فرمود: رحمت و لطف خدا به یحیی (ع) به اندازه ای رسید که وقتی او خدا را صدا می زد و می گفت:(یا رب؛ ای پروردگار من!) خداوند بی درنگ می فرمود:
(
لبیک یا یحیی؛ بلی ای یحیی!)
شهادت جانسوز یحیی (ع) به فرمان طاغوت شهوت پرست
در بیت المقدس پادشاهی هوسباز به نام (هیرودیس) یا (هر دوش) بود، که از طرف قیاصره روم در آنجا فرمانروایی می کرد، برادرش بهنام فیلبوس دختری به نام ( هیرودیا) داشت.پس از آنکه فیلبوس از دنیا رفت، هیرودیس با همسر برادرش ازدواج کرد.
هیرودیس شاه هوسباز، عاشق هیرودیا  دختر زیبای بردرش شد بطوری که زیبایی هیرودیا او را در گرو عشق آتشین خود قرار داده بود، از این رو تصمیم گرفت با او که برادرزاده و دختر همسرش بود ازدواج کند. این خبر به پیامبر خدا یحیی (ع) رسید، آن حضرت با صراحت اعلام کرد این ازدواج بر خلاف دستورهای تورات است و حرام می باشد. سر و صدای این فتوا در تمام شهر پیچید و به گوش آن دختر (هیرودیا) رسید، او کینه ی یحیی (ع) را به دل گرفت، چرا که او را بزرگترین مانع بر سر راه هوسهای خود می دانست و تصمیم گرفت در یک فرصت مناسب از او انتقام بگیرد.
ارتباط نامشروع هیرودیا با عمویش هیرودیس بیشتر شد، و زیبایی او شاه هوسران را شیفته اش کرد بطوری که هیرودیا آنچنان در شاه نفوذ کرد، که شاه به او گفت:( هر آرزویی داری از من بخواه که قطعا انجام خواهد یافت.)
هیرودیا گفت: من هیچ چیز جز سر بریده ی یحیی (ع) را نمی خواهم، زیرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه ی مردم را به عیبجویی ما مشغول نموده است.

 



امکانات وب
 

سلام...
ما را در سایت سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaailmadad بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1391 ساعت: 23:36

 

دست حضرت یحیی(ع) (+عکس)

پیش فرض دست حضرت یحیی(ع) (+عکس)

منابع کلیسای ارتدکس شفای بیماران و حتی به سخن آمدن افرادی که قادر به تکلم نبوده‌اند را نشانه کرامات بقایای اجساد اولیای مقدس و ...
دست راست ”یحیای“ تعمید دهنده، بقایای جسد تئودور استراتیلات با قدمت 1600 ساله، جمجمه فورونیای مقدس مربوط به سده‌های اول ظهور مسیحیت و تکه‌هایی از صلیبی که عیسی مسیح بر آن مصلوب شده در صومعه تستینیه نگهداری می‌شود که به سبب شفای تعداد زیادی از بیماران و حل مشکلات مردم، به نوعی "دارالشفا" در منطقه بالکان تبدیل شده است.

 

سلام...
ما را در سایت سلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مجتبی غلامی yaailmadad بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 5 بهمن 1391 ساعت: 23:21